کد مطلب:315858 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:219

روایت منتخب شیخ طریحی و روضةالشهداء کاشفی
چون در زمین كربلا نوبت جانبازی به اشرف و اشجع الناس یعنی اباالفضل العباس علیه السلام رسید، یك بار به جهت اتمام حجت و نصیحت به میدان رفت و آب از برای اطفال بی تاب خواست، جواب ناروا شنید و برگشت، آنچه گفته و شنیده بود خدمت برادر عرض كرد. امام غریب با دل شكسته سر به گریبان فرو برد، آن قدر گریه كرد كه گریبانش تر شد! عباس ایستاده بود گریه می كرد، لشكر هیاهو می كردند و دشنام و ناسزا می گفتند كه: در آفتاب سوختیم چرا به میدان نمی آیید؟ از میان خیمه گاه شیون زنان و ناله ی العطش طفلان بلند بود، عباس بن علی علیهماالسلام از جان سیر و از عمر و زندگی به تنگ آمده بود.



غصه ی مظلومی شاه شهیدان یك طرف

گریه ی اطفال یك سو ظلم عدوان یك طرف



نعره ی هل من مبارز با خروش العطش

از دو جانب شد بلند این یك طرف آن یك طرف



عباس نامدار با گریه دست به دامان برادر زد و عرض كرد: برادر اجازه بده شاید با آتش شمشیر آبی از برای این اطفال كوچك بگیرم! ناچار دل از برادر برید، با چشم پر اشك برای برداشتن مشك به در خیام آمد.



خطاب كرد كه ای طایران سوخته بال

شعاع كوكب عباس راست وقت زوال



شوم فدای تو ای دختر امیر عرب

ستاره سوخته ی برج ابتلا زینب



برای ماتم من ای ستم كش ایجاد

سیه بپوش كه مرگ نوت مبارك باد



وقتی صدای الوداع عباس علیه السلام به گوش اهل حرم رسید خدا می داند كه چه حالی و چه دلی پیدا كردند! زینب علیهاالسلام در همان حال افتاد و غش كرد و بقیه مخدرات شیون زنان آماده اسیری شدند، اطفال بی كس و دختران نورس به دامان عمو آویختند و اشك ریختند، و مشك خشكیده آوردند و از عم كامیاب آب خواستند. قمر بنی هاشم علیه السلام رو





[ صفحه 164]



به آسمان نمود و عرض كرد: «الهی و سیدی! ارید اعتد بعدتی و املأ لهؤلاء الاطفال قربة من الماء». ای خدا امید مرا ناامید مكن، شاید مشك آبی برای این اطفال بیاورم.



در بحر عمیق غوطه خواهم خوردن

یا غرق شدن یا گهری آوردن



این كار بزرگی است كه خواهم كردن

یا روی كنم سرخ در این یا گردن



آن میر دلاور بر مركب سوار نیزه ی خطی به دست، مشك برداشت یك جمله دل را محزون و یك گروه پریشان را در گریه گذاشت و روی به سفر آخرت نهاد عمر بن سعد چهار هزار سوار را بر شریعه فرات گماشته بود، كسی از یاران نمی توانست دسترسی به آب پیدا كند.

«فلما رأوا العباس قاصدا نحو الفرات أحاطوا به من كل جانب و مكان».

وقتی دیدند عباس علیه السلام به طرف فرات می آید از تمام اطراف و جوانب به او حمله ور شدند، عباس نامدار نعره ی حیدری بركشید و فرمود: ای قوم! این چه مسلمانی است؟ این چه مذهبی است كه شما دارید؟ آبی كه گرگ و خوك این بیابان از آن می آشامند، یهود و نصاری از آن بهره می برند! چرا باید پسر پیغمبر و اولاد او از تشنگی بمیرند؟ این را فرمود و حمله بر آن بدكیشان نمود.

پانصد نفر [1] تیرانداز عباس را تیرباران كردند.



به یك بار برآن یل تیز چنگ

فروریخت از چار جانب خدنگ



غیرت عباس به جوش آمد و قلزم قهاریتش به خروش، در اندك زمانی همه را متفرق ساخت، به یك حمله ی حیدری آن روباه صفتان فراری گشتند، كنار شریعه خالی ماند میرغضب مرتضی علی علیه السلام وارد نهر شد، نسیم آب به مشام او رسید دستی به زیر آب برد نگاهی به آن كرد نزدیك دهان آورد «فأراد أن یشرب الماء فذكر عطش الحسین علیه السلام».

همین كه خواست آب بیاشامد:



[ صفحه 165]



آمد به یادش از لب خشك برادرش

شد غیرت فرات دو چشم ز خون ترش



گفتا نخورده آب گلستان حیدری

داری تو میل آب كجا شد برادری



تشنه است آنكه نوگل باغ فتوت است

لب تر مكن ز آب كه دور از مروت است



«فرمی الماء من یده» آب را روی آب ریخت و فرمود: «والله لا اشربه» به خدا قسم آب را نخواهم آشامید، زیرا برادرم و اطفال او همه تشنه اند:



به دریا پا نهاد و خشك لب بیرون شد از دریا

مروت بین جوانمردی نگر همت تماشا كن



مشك را پر كرده به دوش كشید و از فرات بیرون آمد. لشكر دیدند ماه بنی هاشم با آب از فرات بیرون آمد، یك مرتبه بر وی هجوم آوردند.

«فاجتمع علیه القوم».

سقای مظلومان اراده ی خیام داشت، لشكر سر راه آن قبله گاه را گرفته بودند و نمی گذاشتند اباالفضل علیه السلام آن مشك آب را به اطفال چشم به راه برساند «فحاربهم حربة عظیمة» جنگ سختی نمود كه اینجا جای گریه است نه مقام تعریف و بیان شجاعت، همین قدر بدانید كه دل پسر امیرالمؤمنین علیه السلام مثل مرغ بسمل می طپید و خیلی دلش می خواست كه آب به تشنگان برساند نمی دانم مشیت الهی چه بود؟ [2] .

مرحوم ملا حسن كبگانی متخلص به «محمود» در مدح حضرت عباس علیه السلام خوب سروده است:



كرد طاوسی ز مرغابی سؤال

ای كه جایت هست در آب زلال



باز برگو با من از راه صواب

زآن عجایب ها كه تو دیدی در آب



گفت مرغابی به طاوس جنان

كی همایون طایر خلد آشیان



زآن عجایب ها كه من دیدم در آب

گر بگویم هست بیرون از حساب



منزل من بود در شط فرات

بود آبی خوش تر از آب حیات



[ صفحه 166]



ناگهان دیدم كه شد بانگ خروش

شد عیان سقایی و مشكی به دوش



دور او لشكر هزار اندر هزار

یعنی ای عباس دست از آب دار



این سخن ها هیچ در گوشش نخورد

كرد پر آن مشك و بر دوشش سپرد



پس كف خود را به زیر آب برد

تا به نزدیك لب آورد و نخورد



با لب خشك و دو چشمی پر زآب

كرد با خود از ره غیرت خطاب



كی نموده است دست را از آب تر

از لب خشك حسین داری خبر



اصغر از تاب تموز جان گسل

در بر مادر تپد مانند دل



شد سكینه ز آتش حسرت كباب

بی وفا باشی اگر نوشی تو آب



پس به ضد خضر از آب حیات

چشم پوشید و برون شد از فرات



جانب پرده سرا آهنگ كرد

لشكر از هر سو بر او ره تنگ كرد



از سحاب ابر پیكان ژاله شد

چشم عباس از یم خون لاله شد



عالم از پیكان سیه چون میغ شد

پس زمین روشن ز برق تیغ شد



شد تنش لاله ستان ای دوستان

تیر پیكان بلبل آن بوستان



ناگهان شد از كمین تیغی علم

دست او چون شاخه گل شد قلم



تیغ با دست دگر بگرفت و گفت

دست از تن اوفتادی خوش بیفت



آمدم تا جان سپارم دست چیست

مست كز سیلی بترسد مست نیست [3] .



بقیه روایت مانند روایت گذشته است با اندك اختلاف ولی در جایی نوشته است: «فجاء سهم فأصاب القربة ثم جاء سهم آخر فی صدره و فی روایة فی عینه الیمنی».

چگونه معنا كنم؟ و شیعیان چگونه بشنوند؟ باداباد تكلیف ذاكران گفتن است تو خود دانی! ای دوستان اباالفضل علیه السلام! یك تیر به مشك عباس رسید و تیری دیگر به سینه و یا چشم راست آن حضرت! ای وای بر غریبی و بیچارگی عباس كه دست در بدن نداشت تا تیر را از سینه و یا چشمش به درآورد! آن قدر در پشت زین پیچ و تاب



[ صفحه 167]



خورد كه «فانقلب عن فرسه الی الارض» نخل قامت عباس علیه السلام به خاك و خون كشید، «فصاح الی أخیه الحسین علیه السلام أدركنی» صدا كرد: برادر مرا دریاب كه بی برادر شدی وقتی صدا به گوش امام حسین علیه السلام رسید نمی دانم با چه وضعی خود را به بالین برادر رسانید وقتی رسید، برادر را به خاك غلطان دید غریبانه ناله برآورد: «وا عباساه، وا قرة عیناه، وا قلة ناصراه» امان از بی كسی امان از بی برادری. [4] .

«وحمله علی ظهر جواده و اقبل به الی الخیمة و طرحه و بكی علیه بكاء شدیدا».

نعش عباس علیه السلام را پشت اسب خود نهاد و جلو مركب را گرفت و روی به خیمه آورد و بر زمین نهاد و نشست. گریه ی بسیاری كرد حاضرین همه گریه كردند. مرحوم والدم (پدر واعظ قزوینی) می فرماید: این سخن كه حضرت نعش عباس را به خیمه حمل نموده باشد خیلی بعید است زیرا نه شیعه و نه سنی، كسی این را ذكر ننموده است، بلكه گفته اند نعش حضرت پاره پاره شده بود و نتوانست آن را بردارد و در همان جا گذاشت كه بعد آن را در همان مكان دفن نمودند. [5] .

در كتاب شرح الاخبار [6] نوشته ی قاضی نعمان مصری آمده است: «قطعوا یدیه و رجلیه» دست و پاهای قمر بنی هاشم علیه السلام را قطع نمودند والله العالم.

صدرالدین واعظ قزوینی رحمه الله گوید: روز عاشورا در آنجایی كه حضرت اباالفضل علیه السلام بر زمین افتاد لشكر بی مروت آن قدر ضربت شمشیر و طعن نیزه بر بدن مقدسش زده بودند كه امام عالم امكان حضرت حسین بن علی علیهماالسلام هرچه خواست جسد قطعه قطعه شده ی برادر را به خیام حمل كند، دید آن بدن قابل حركت نیست همان جا كشته ی برادر را واگذارد.

و نیز از مرحوم بحرالعلوم سؤال كردند: ای آقا! در وقت تعمیر نمودن قبور شهداء قبر هر یك را به فراخور قامت آن شهید یافتیم الا قبر اباالفضل علیه السلام كه خیلی كوچك



[ صفحه 168]



بود با آنكه «عباس بن علی علیهماالسلام كان رجلا طویلا وسیما جمیلا یركب الفرس المطهم و رجلاه یخطان فی الارض».

در حق عباس علیه السلام مذكور است: قامت با استقامت آن سرور در كمال رشادت بود و بر اسب مستوی الخلقه كه سوار می شد زانوهای مباركش از سر اسب بلندتر بود و چون پاها را از ركاب خالی می كرد پاهایش بر زمین كشیده می شد، جهت چیست كه قبر آن حضرت باید كوچك تر باشد؟

مرحوم بحرالعلوم از شنیدن این سؤال آن قدر گریست كه بیهوش شد وقتی به حال آمد فرمود: ایها الناس روز دوازدهم محرم كه جد غریبم زین العابدین برای دفن پدر و اجساد شهدا آمد همه را به خاك سپرد، آمد كنار نهر علقمه هر چه خواست نعش عمویش عباس علیه السلام را حركت دهد و به نزد كشته ها بیاورد دید بدن مثل قطعه ای گوشت پاره پاره است فرمود همان جا به خاك سپردند و اعضای مقطعه را جمع نمود و دست های بریده را یافتند و در قبر نهادند و با چشم خون فشان رفتند. [7] .

روایت چهارم؛ همان روایت است كه در جنگ حضرت عباس علیه السلام با مارد بن صدیف نقل نمودم.


[1] در رياض پانصد هزار نفر ذكر شده است بايستي دقت شود.

[2] رياض القدس، ج 2، ص 83 و 84.

[3] ديوان محمود.

[4] همان، ص 84.

[5] همان، ص 86.

[6] ج 3، ص 191.

[7] رياض القدس، ج 2، ص 219.